چهارشنبه، اسفند ۰۲، ۱۳۸۵

ضد حال به پسرا یعنی این

دخترجواني ازمکزيک براي يک مأموريت اداري چندماهه به آرژانتين منتقل مي شود.پس از دوماه، نامه اي ازنامزدمکزيکي خوددريافت مي کند به اين مضمون: «لوراي عزيز، متأسفانه ديگرنمي توانم به اين رابطه ازراه دورادامه بدهم وبايد بگويم که دراين مدت ده بار به توخيانت کرده ام ومي دانم که نه تو و نه من شايسته اين وضع نيستيم. من راببخش وعکسي که به تو داده بودم برايم پس بفرست.»باعشق:روبرت دخترجوان رنجيـده خاطر از رفتارمرد، همه آن عکس ها راکه 56 تا بودند، دريک پاکت گذاشته وهمراه با يادداشتي برايش پست مي کند، به اين مضمون: «روبرت عزيز، مراببخش، اماهرچه فکرکردم قيافه تورا به يادنياوردم، لطفاً عکس خودت راازميان عکسهاي توي پاکت جداکن وبقيه رابه من برگردان.»

جمعه، بهمن ۲۰، ۱۳۸۵

برای همه تن فروشان

حالا که برگشتم با خیال راحت می گویم آره رفته بودم ایران ، البته خیلی ها می دونستن . ولی امروز راستشو بخوای باید بگم خیلی خورد تو زوقم که رفتم ایران ایران برای من چیز دیگه ای بود اما تمام تخیلاتم بهم خورد . البته هنوز هم ديدن آدم هاي جورواجور و عابرين لذت خاصي دارد. لذت تماشا شدن و تماشا کردن. تماشا کردن انسان هاي متفاوت خيابان ها و پياده روهاي رنگارنگ و…
در پياده رو که قدم ميزدم نگاهم به روسپيان کنار خيابان مي افتد که به دنبال مشتري مي گردند. اما فاحشگي و تن فروشي را تنها در قامت اين زنان ايستاده کنار خيابان نمي بينم به جوان فروشنده نگاه مي کنم به رفتگري که گرد و غبار را از اطرافم کنار مي زند تا راحت تر به مسيرم ادامه دهم به راننده اتوبوس به معلمم به بازيگر سريال هاي تکراري شبانه و به مجريان تلويزيون. مگر اينان تن فروش نيستند؟ چه کسي مي گويد تن فروشي تنها در زنان روسپي خلاصه مي شود؟ تفاوت تنها در مختصات جغرافيايي آن جزء از بدني است که در معرض استفاده مشتري قرار مي گيرد. يکي زبانش را ديگري بازويش را و آن يکي علمش را مي فروشد. هر کدام به ازاي فروش قسمتي از بدن خود مزدي مي گيرند و يا ميل دروني خود را ارضا مي کنند.
زن ايستاده کنار خيابان را ديگر نمي بينم او بر خلاف ديگر تن فروشان تظاهر نمي کند و تزوير و ريا در کارش نيست؛ شغل اش را از ديگران پنهان نمي کند او تن فروش است همه مي دانند.
قدم زنان مسيرم را ادامه مي دهم چشمم به پوستر هاي رنگارنگ کنار پياده رو مي افتد. اين پوستر هاي تبليغاتي نماي شهر آلوده مان را زمخت تر کرده اند. بازمانده هاي انتخابات اخيرند. نمي دانم چرا ديگر برايم مهم نيست که اسم کدامشان را از صندوق بيرون آورده اند و به شوراها فرستاده اند باز هم تصوير زن ايستاده در کنار خيابان در ذهنم تداعي مي شود و به ياد کلمه ي اسرار آميز ”فاحشه“ مي افتم. آه پيدا کردم برايت همکاران جديدي يافتم چه کسي مي گويد فاحشگي تنها در فروش تن خلاصه مي شود؟ فاحشه تو تنها نيستي بيا و ببين تن فروشان واقعي را. همان هايي که فکر و عقايدشان را به کوچکترين بهايي مي فروشند تا به نان و نوايي برسند.
ياد سال هاي گذشته مي افتم ياد سياستمداراني که تا ديروز دم از آزادي و عدالت و برابري مي زدند همان هايي که فرياد ظلم ستيزي شان گوش فلک را کر کرده بود اصلاح طلبان را مي گويم. همان هايي که براي کسب چند کرسي بي ارزش شوراها حاضر شده اند به تمامي شعارهايشان پشت پا بزنند. همان هايي که به بهانه هاي مختلف از تمامي مواضع شان گام به گام عقب نشيني کردند و حالا با همان هايي نشست و برخاست مي کنند و ليست ائتلافي مي دهند که از عمده مخالفين آزادي و برابري بوده اند و سال ها خود از ناقضين اصلي حقوق بشر در کشورمان محسوب مي شده اند.
آه چه زود چهره کريه خود را نمايان کرديد و نشان داديد اصلاح طلبي تان تنها شعاري بيش نيست و آنچه برايتان مهم است رسيدن به قدرت بوده حال وسيله هر چه باشد مهم نيست.
دلم براي واژه ي ”اصلاح طلبي“ مي سوزد بيچاره به چه هرزگي افتاده هر روز با يکي هم خوابه مي شود اصلاح طلبان پيشرو اصلاح طلبان عدالت خواه و از همه خنده دار تر اصلاح طلبان اصولگرا!!!
فاحشه تو تنها نيستي آنجا که حتي کلمات هم به هرزگي مي افتند.
نمي خواهم به انتخابات فکر کنم، سري به اينترنت مي زنم، چشمم به مصاحبه ي رئيس جمهور پيشين محمد خاتمي در مورد انتخابات مي افتد: ”حيف است شيريني حضور مردم در انتخابات را با شبهات تقلب به کام مردم تلخ کنيم.“ در بر همان پاشنه مي چرخد که پيشترها مي چرخيد! توجيه و مصلحت باز هم آمدند تا قرباني بگيرند و چه قرباني آسانتر از ”اميد“. آقاي خاتمي چه شد آن شعارها، چه شد مردم سالاري چه شد انتخابات آزاد همه ي آنها را براي بدست آوردن چند کرسي بي ارزش فراموش کردي؟