1ـ انکشاف ستم جنسی:
نظریاتی را که تا کنون در این باره ابراز شده اند را می توان به دو گروه تقسیم کرد:
1ـ فراتاریخی 2ـ تاریخی
1ـ نظریات فراتاریخی تحت لوای زیست شناسی و مردم شناسی، طبیعت را به عنوان عامل فرودستیِ ابدی جنس مونث معرفی می کنند:
الف ـ نظریه زهدان که به دلایل شگفت آور توجیه نشده ای فرض می کند که اعضای تولید مثل سرنوشت سایر توانمندیهای هر دو جنس را تعیین می کند.
ب ـ نظریهی خانوادهی جاودانی که تقسیم کار بین زن و مرد را همیشه یک سان و کار زن را محدود به خانه و خانواده و شوهر را در بیرون از خانه دانسته است غافل از این که این شکل خانواده از ابتدا موجود نبوده است.
ج ـ نظریهی شکار که بر مبنای تقسیم کار میان زن و مرد استوار است و بدین گونه تشریح می شود: مردها شکارچی و جنگ جو بوده در حالی که زنان جمع آورندگان غذا و مشغول خرده کاری بودهاند. البته در این نظریه شکار مهمترجلوه داده می شود.
و نظریاتی از این دست که میخواهند با تئوریهای عوامانه و ساده انگارانه و تبلیغات شبه علمی ثابت کنند: همیشه این گونه بوده است و چنین خواهد ماند.
2ـ نظریهی تاریخی:
تبیین تاریخی ستم جنسی، ستم کشیدگی زنان را ماحصل نهادهای ساخته شده به دست انسان و ناشی از قوانین جامعهی پدرسالار تقسیم شده به طبقات میداند. پدرـ خانواده نهادی کاملاً بشری است که خیلی دیر در تاریخ اجتماعی هم زمان با رشد مالکیت خصوصی و تقسیمات طبقاتی پا به عرصهی وجود گذاشت.
نخستین تقسیم کار در میان زن و مرد آن گونه که امروزه متداول است نبوده و در جامعهی بدوی زن و مرد هر دو در کار اجتماعی مشارکت میجستند. در حالی که مردان مشغول جستجو برای یافتن حیوانات برای تهیهی گوشت شکار بودند زنان مشغول انواع کارهای گوناگون تولیدی نظیر سفالگری، صنایع دستی گوناگون، چرم سازی و پرورش نخستین اشکال علوم بودند. یکی از شاخههای کار زنان شخم زمین با چوب دستی به کشاورزی انجامید و اهلی کردن حیوانات وحشی به دامداری منجر شد. این پیشرفتهای عمده نه تنها تمدن را پایهگذاری کرد بلکه مردان را از شکار آزاد کرد تا بتوانند در این اشکال عالیتر تولیدی مشارکت و سرانجام آنها را تصاحب کنند. همگام با پیدایش اقتصاد نوین مبتنی بر کشاورزی و دامپروری، تقسیم کارهای جدیدی پا به عرصهی وجود گذاشت و جایگزین تقسیم کار پیشینِ مبتنی بر جنسیت شدند. این امر به دلیل حاصل شدن انباشت اولیهای بود که اجازهی چنین امری را میداد و قبیله از خطر گرسنگی تا حدودی رهایی یافته بود. بنایی، کشتی سازی، نساجی، سفالگری، ریختهگری و سایر کارهای دستی به حرفههای تخصصی تبدیل شدند. نقش جنسیتها در این فرآیند به شکل برجستهای دگردیس شد. همگام با رشد و تکثیر انبوه این تقسیم کارها و زیرمجموعههای آنها کارها به طور روزافزونی در دست مردها متمرکز شد و در نهایت در دست مردان قرار گرفت و زنان به درون خانه و زندگی خانوادگی رانده شدند. یعنی در داخل ساخت جامعهی مبتنی بر پیوندهای جنسی هر چه بارآوریِ کار بیشتر و بیشتر تکامل یافت همراه با آن مالکیت خصوصی، مبادله، اختلاف ثروت، امکان استفاده از نیروی کار دیگران و بنابراین پایهی تناقضهای طبقاتی رشد نمود که در طی قرنها به گذار از ساخت اجتماعی قدیم (کمونیسم مادرسالارانه) به شرایط جدید (جامعهی طبقاتی پدرسالارانه) منجر شد و در این پروسه به عنوان ماحصل انکشاف طبقات زن به عنوان بردهی کار خانگی در خانه محبوس شد.
بازتاب این انقلاب در زمین را میشود در انقلاب در بهشت دید(این که خدایان زن جایشان را به خدایان مرد و سپس یک خدای مرد واحد دادند) و همراه با این خیزش مذهب و قدرت دولت (به عنوان نتیجهی جامعهی طبقاتی) به زنان آموزش داده شد که تمامی زندگیشان در چهاردیواریِ خانه محصور باشد و بهترین زنان کسانیاند که بدون هیچ گونه شکایتی در خدمت همسر و خانوادهی خود باشند؛ خانوادهای که کاملاً تحت تسلط نظام مالکیت واقع گشت و شکل خود را علیرغم تحولات پیاپی در بخش بزرگی از تاریخ جوامع طبقاتی حفظ کرد و تبدیل به نهاد غیرقابل تغییری شد که تحکیم مالکیت خصوصی را از طریق وراثت و نیز ستم اجتماعی در تمامی اشکال گوناگونش (از جمله شیوههای فکری که صرفاً چیزی جز اطاعت کورکورانهی دستوراتِ مافوق نیست) را تضمین میکند. توجیهاتِ ایدئولوژیکی همراه با تعصبات ریاکارانهای که این نوع تبعیض (تبعیض جنسی) را حمایت میکند، همواره بخش جدایی ناپذیر از ایدئولوژیِ حاکم تمام طبقات دارا (که در پی یکدیگر در تاریخ ظهور کرده) بوده است.
2ـ ستم جنسی و سرمایه داری:
با توجه به ریشههای اقتصادی ستم کشیدگی زنان میتوان گفت که رسیدن به رهایی کامل زن در چهارچوب نظام سرمایه داری امری غیرممکن است:
الف ـ ارزش نیروی کار در مقایسه با دیگر کالاها از خصلت ویژهای برخوردار است؛ یعنی علاوه بر یک جزءِ ثابت و پایدار شامل یک جزءِ متغیر نیز هست. جزءِ پایدار شامل کالاهای لازم برای تجدید قوای نیروی کار به مفهوم جسمانی است و جزءِ متغیر در هر عصر و در هر سرزمینی شامل ارزش آن کالاهایی است که دربرگیرندهی یک حداقل حیات معمولی بالاتر از حداقل جسمانی است. مارکس این جزء از ارزش نیروی کار را جزءِ «اخلاقی ـ تاریخی» آن نام نهاد. نقش زنان در این تحلیل این گونه می گنجد که اگر یک کارگر مرد مجبور بود تمام کارهایی که زن در خانه انجام میدهد، خودش انجام داده و یا به نهادهایی در جامعه بسپارد (تربیت و پرورش فرزندان، شستشو، آشپزی، نظافت و...) آنگاه ارزش نیروی کار در سطح بالاتری قرار میگرفت که برای حاضر شدن بر سر کار باید دستمزدِ بیشتری به او پرداخت میشد. ارزش اضافهای که از این طریق حاصل میشود تا حدود 20% ارزش افزودهی تولید شده در کل را شامل میشود. به همین دلیل است که تبلیغ میشود: جای زن در خانه است. گرچه زنان همواره به عنوان نیروی کار ارزان برای کارفرمایان مطرح بودهاند لیکن مسئولیت اصلی وی همان کارهای خانه، شوهرداری و نگهداری از خانواده معنا میشود و کار او در خانه صرفاً «کمک خرجی» و «درآمد دوم» وانموده میشود.
ب ـ از نمودهای اصلی سرمایه داری کالایی شدن نیروی کار کارگر است و این روابط کالایی، بیگانگی و پراتیک شیء شدگی خود را در عرصههای هر چه بیشتر نشان می دهد و از آن جمله است کالا شدن جسم زن که در صنعت سکس، تبلیغات رسانهها و سالنهای مد عینیت میگیرد.
ج ـ یک تحلیل علمی و مادی، تحلیلی کل گرایانه است که با در نظر گرفتن شرایط جهانی همراه است، نه تحلیلی در مورد یک سیستم ایزوله و بسته (بخصوص در عصر امپریالیسم پسین). اگر قائل به برآورده شدن تساوی زن و مرد در ساختِ سرمایه دارانه باشیم این امر باید در کل جوامع تحت زیست آن تحقق یابد. از تضادها و عدم توازنهای سرمایهداریِ مالیِ جهانی و امپریالیسم این است که در کنار زنان کشورهای متروپل که توانستهاند به حقوقی دست یابند ستم کشیدگی زنان سایر مناطق جهان در بیشینهی حدممکن آن وجود دارد (این امر به معنای نفی مبارزات زنان و طبقات کارگر کشورهای متروپل نیست).
3ـ جنبش زنان در ایران و نقش نیروهای چپ:
الف ـ به لحاظ جامعه شناختی هر گونه شکافی اعم از طبقاتی، قومی، جنسی، استبداد و دموکراسی و... باعث ایجاد جنبشهایی میگردد. شکاف و ستم جنسی ما را به جنبش زنان رهنمون میکند.
با توجه به ساخت جامعهی ایرانی و نقش مذهب و پایداری آن و تبدیل شدنش به عنوان یکی از ارکان (رکن اصلی) ایدئولوژی و روبنای سرمایه داریِ ایرانی، ستم جنسی در جامعهی ایرانی را میتوان ستم جنسیِ مضاعف دانست. یعنی علاوه بر کار بردگی در خانه و اجحافی که از سوی جامعهی طبقاتی نسبت به زنان و ستم طبقاتی در حق زنان طبقات کارگر و فرودست روا داشته میشود، ستم حاصل از اتمسفر مذهبی را هم باید در نظر گرفت. آنچه که از سوی دستگاه ایدئولوژی پرداز در تمامی تبلیغات و رسانهها و الگوسازیها صادر میشود برمبنای تقدیس خانواده و زن زیردست انجام میشود.
جنبش زنان در ایران از آن رو که در تناقض بنیادین با روبنای جمهوری اسلامی یعنی فقه اسلامی قرار میگیرد و با تحلیلی مادی که از ستم جنسی رفت در پیوند ناگسستنی با جنبش کارگری از ظرفیت کاملاً انقلابی برخوردار است و شیوهی برخورد حاکمیت سیاسی با این مسئله گواه بر این موضوع است، برخوردی که حاکی از سرکوب حداکثری میباشد و هیچ گونه خویشتن داری را برنمیتابد (اولین نمود آن سرکوب مراسم هشت مارس سال 57 توسط پاسدارها و حزب الله بود و آخرین نمود آن در 22 خرداد سال 85).
ب ـ مارکسیسم، تحلیلی تاریخی ماتریالیستی و چشم اندازی علمی برای آزادی زنان عرضه کرد و برای نخستین بار نه تنها برای سوسیالیسم بلکه برای آزادی زنان نیز مبنای ماتریالیستی ـ علمی بنا نهاد؛ ریشههای ستم کشیدگی زنان را عیان ساخت و رابطهی این ستم دیدگی را با تولید به شیوهی تولید مبتنی بر مالکیت خصوصی و جامعهی تقسیم شده به طبقات روشن کرد و اعلام کرد که فقط یک انقلاب سوسیالیستیِ حاصل از مبارزهی طبقاتیِ نشأت گرفته از رشد ظرفیتهای تولید بشر میتواند پایههای مادی لازم برای آزادی کامل زنان را فراهم سازد.
با توجه به آنچه که رفت برای تغییر در شرایطِ دیرینهای که زنان را در درون خانواده مقهور میسازند نیروهای چپ باید تلاش کنند میان جنبش زنان و مبارزهی طبقاتیِ پرولتاریا پیوند بزنند و با طرح خواستههای مشخص در جهت منافع همهی زنان حرکت کنند و این جلب حمایت تودههای زنان امری الزامی است چراکه انقلاب سوسیالیستی و آزادی زنان بدون دیگری تحقق نمیپذیرد. مبارزه برای آزادیهای دموکراتیک بخشی از این راه میباشد که فعالین چپ میتوانند و باید پرچم آن را بلند کنند. به گفتهی لنین: «به رغم این که تحت نظام سرمایهداری چه میزانی از دموکراسی وجود داشته باشد زن یک «بردهی خانگی» باقی خواهد ماند. بردهای که در اتاق خواب، شیرخوارگاه، آشپزخانه... حبس شده است.... فقط آنان که نمیتوانند درست بیاندیشند یا هیچ گونه آگاهی دربارهی مارکسیسم ندارند میتوانند چنین نتیجهگیری کنند: پس آزادی طلاق هیچ فایدهای ندارد، دموکراسی هیچ فایده ای ندارد.... . مارکسیستها واقفند که دموکراسی ستم طبقاتی را ملغی نمیکند... هر چه آزادی طلاق کاملتر باشد زنان به وضوح بیشتری میتوانند درک کنند که منشاءِ بردگیِ خانوادگی آنها سرمایهداری است نه فقدان حقوق. هر چه نظام حکومتی دموکراتیکتر باشد، کارگران واضحتر خواهند دید که ریشههای مصیبتها خودِ سرمایهداری است نه نداشتن حقوق.»
تضاد طبقاتی خود را در سطح جنبش زنان نیز آشکار میسازد با وجود این خواهران متخاصم نقاط تماس عدیدهای دارند که گرچه جدا از هم حرکت میکنند اما میتوانند مشترکاً ضربه وارد کنند. (فرمولِ حرکت جدا ولی ضربهی مشترک).نقاط مشترکی چون آزادی پوشش، حق طلاق، حق حضانت فرزندان،حق شرایط برابر کار با مردان و.... آنچه که مرزبندی چپ را با نیروهای دیگر روشن می کند این است که چپ رهایی اصیل زن را بدون ارتقای کل اقتصاد وفرهنگ وبدون در هم شکستن واحد اقتصادی خرده بورژوایی خانواده وبدون شروع تولید اجتماعی وآموزش ،امری محال می داند.