جمعه، اردیبهشت ۱۴، ۱۳۸۶

اسم تو


دیگر چیزی در سینه ام نیست که بگیرد
فضایی خالی است
گاه گاه
پرمیشود از نبودنت
وسنگین میشوم
ورنه
سالهاست که
اسم تو
ذکر
قطره،قطره های خون من است

۱ نظر:

Unknown گفت...

آخرین نوشته یک محکوم به ماندن
این نوشته را خیلی جدی نگیرید.
آدم وقتی یکی دو پرس جوجه کباب مشدی و نوشابه تگری زده باشه، بایدم از سر سیری این چیزا رو بگه.

ببیبن عزیز دل ...
خب باشه به زبون خودم حرف می زنم.
فدات بشم، قربونت برم، خاک پات ...
آخ ببخشید حواسم نبود که توی خوشگل، نه پا داری نه خاک پا.
اصلا بذار حرفمو بزنم.
من دیگه خسته شدم.
نمی خوام بمونم.
می دونی مشکل من چیه؟
نه این نیست که کسی منو نمی فهمه.
مشکل اصلی من اینه که خودم خودمو نمی فهمم.
مشکل من اینه که ...
خسته شدم
بریدم
از دنیا
از همه چیز
از همه کس
از خودم
از ...