معنی لغوی این واژه از دو کلمه هموسکشوال و فوبیا گرفته شده است Homo در لاتین و ادبیات انگلیسی به معنی انسان است که اینجا آن معنی مدنظر نبوده است. فوبیا به معنی ترس شدید از چیزی است. مثلاً دیده اید خانمهایی را که با احساس حضور سوسک در خانه ای دیگر حاضر نیستند به آنجا پا بگذارند و دچار احساس هیجان شدید و حتی ضعف و سرگیجه شده و گاهی از حال میروند. به اینجور ترسهای شدید فوبیا میگویند. امروزه در عرف عام منظور از هموفوبی احساس نفرت و خشم و ناراحتی شدید نسبت به افراد همجنسگرا بطور کلی است. ظاهراً اولین بار این کلمه توسط یک روانپزشک آمریکایی به نام George Weinberg طی یک سخنرانی برای یک گروه همجنسگرا در 1965 بکار برده شد که بعداً در کتابش به نام "اجتماع و همجنسگرایی سالم" در 1971 هم از آن استفاده کرد. واژه مشابهی بصورت homoerotophobiaهم توسط دکتر Wainwright Churchill در کتاب "همجنسگرایی در میان مردان" در 1967 استفاده شد که رساتر است اما کمی طولانی تر است و کمتر استفاده شده است. در اینجا برای درک بهتر این مفاهیم در غرب بهتر است دو واژه مشابه را توضیح دهیم:"حمله هموسکشوال" یا Homos.e.xual Panic: عنوانی است برای یک "جنون حاد واکنشی" که منجر به توهم و هذیانات خاص جنسی میشود به این صورت که فرد رفتارهای جنسی همجنسگرایانه را به اطرافیان نسبت میدهد. این واژه اولین بار در 1920 توسط روانپزشکی به نام Edward J. Kempf بکار رفت و معلوم نیست با وجود علائم جنون یا سایکوز چرا تحت نام پانیک (حمله دلهره) از آن یاد کرد. بنا بر نظر او این علائم در مبتلایان به اختلال شخصیت اسکیزوئید که افرادی تنها و درونگرا و منزوی هستند اتفاق می افتد. معمولاً در زمینه تنشهای درونی زمینه، تعادل فرد زمانی به هم میخورد که در فشار تماس نزدیک با افراد همجنس خود قرار میگیرد (مثلاً حین زندگی در خوابگاه ها یا آسایشگاه های جمعی یا سربازخانه ها و پادگانها و یا زندانها ). نمونه های زیادی از این مشکل در جنگ جهانی دوم و مشاهدات پزشکان از سربازخانه هایی که سربازان مجبور به استفاده از دوشهای عمومی و توالتهای روباز بودند به چشم میخورد. در این موارد مبتلایان تحت درمان داروهای ضدجنون قرار میگرفتند. در بیمارستان از تماس افراد همجنس با آنها اجتناب میشد و خدمات پزشکی عمدتاً توسط زنان صورت میگرفت تا بتدریج فرد به وضع تعادل (ناپایدار) قبلی برگردد و بتواند از بیمارستان مرخص شود. این مفهوم بعداً زمینه ساز قانونی در آمریکا و بعضی کشورهای انگلیسی زبان شد که تحت عنوان ذیل از آن نام میبرند:
Homos.e.xual (g.a.y) panic defens این قانون بعنوان توجیهی بر علت و دفاع از جنایات خاصی نسبت به یک همجنسگرا یا فرد مبتلا به اختلال هویت جنسی استفاده میشده است. مطابق آن متهم در دفاع از حمله، جنایت و خشونت و حتی قتلی که در قبال یک فرد همجنس انجام داده است اظهار میکند که چنین شخصی به او پیشنهاد روابط جنسی و عاشقانه داده است که این مسئله باعث بروز جنون آنی و انجام واکنش خشونت آمیز شده است. البته تاکنون پیش نیامده است که جنایتکار با استناد به این قانون تبرئه شود اما متهم بدین وسیله توانسته است باعث تخفیف جرم خود (مثلاً از یک قتل درجه یک به قتل درجه دو) و تخفیف مجازات شود. این قانون در انگلستان به 'G.uardsman's D.efense' معروف است. تقریباً موردی مشاهده نشده است که یک متهم زن بخواهد برای رفع اتهام خود به چنین قانونی استناد کند.مهمترین کشوری که استناد به این قانون باعث بروز سر و صداهای زیادی در آن شده است کشور ایالات متحده (بخصوص نواحی که هنوز چندان روی خوشی به همجنسگرایان نشان نمیدهند) است. تشکلهای اقلیتهای جنسی آن را بعنوان قانونی که "قربانی را مستحق ملامت و مجازات میداند نه مجرم را" به باد انتقاد گرفته اند. با افزایش فعالیتهای سیاسی اجتماعی این گروه ها و گسترش این مفاهیم در میان جامعه امروزه بندرت شاهد چنین مسائلی در دادگاه های و صفحات حوادث روزنامه های آمریکا هستیم. در دادگاه ها هم نظر بر این است که به شرطی استناد به این پدیده قابل قبول است که متهم توسط مقتول تحت فشار شدیدی برای برقراری رابطه جنسی قرار گرفته باشد که خوب تقریباً بندرت ممکن است چنین اتفاقی بیافتد. امروزه در کتاب "راهنمای تشخیص اختلالات روانی" هم اختلالی به نام هموفوبیا وجود ندارد و نظر بر این است که اینگونه رفتارها پیش از آنکه نشانه یک اختلال خاص باشد بیشتر نشاندهنده جو عمومی و فرهنگ پس زمینه افراد (در مقابله و برخورد با اقلیت های جنسی) است. در متون روانشناسی امروزه گاه بجای آن از اصطلاح معادل homonegativity هم استفاده میشود. شاید برای تنوع ذکر دو نمونه مشهور از موارد قتل این اقلیت ها بدست دیگران (و استناد آنها به این قانون) بد نباشد.
1. اولین موردی که در دهه اخیر در ایالات متحده به پرونده بحث انگیزی تبدیل شد و خیلی بر سر آن سر و صدا براه افتاد قتل یک دانشجوی جوان همجنسگرا به نام Matthew Wayne Shepard در 1998 میلادی بدست دو مرد به نامهای Henderson and McKinney است که ظاهراً از قبل نقشه جیب بری از یک همجنسگرا را کشیده بودند تا بالاخره بر حسب تصادف از مقتول بعنوان طعمه خود استفاده کردند. بنا به اظهار دوستان دختر این دونفر، آنها از قبل برای چنین برنامه ای نقشه کشیده بودند تا شب حادثه که به کلوب پاتوق همجنسبازان مراجعه میکنند و با طرح دوستی با مقتول او را به نقطه خلوتی از شهر میکشند و ضمن دزدیدن پول و کتک زدن وی، با وارد کردن ضربات دسته تپانچه به سر وی او را به قتل میرسانند و در نهایت او را به کمک بند کفش هایش به گوشه ای از پرچین خانه ای میبندند. در دادگاه آنها ابتدا مدعی شدند که شب حادثه نزد دوست دخترهای خود بودند اما با تکذیب بعدی این ادعا توسط دختران با استناد به همین قانون گفته شده از خود دفاع کردند و ادعا کردند که مقتول قصد معاشقه و نزدیکی با آنها را داشته است. بعدها در مصاحبه ای با یک خبرنگار آنها اذعان کردند که در آن شب تحت تأثیر مصرف زیاد مواد مخدر و میل به دزدی و خشونت دست به اینکار زده بودند. آنها هم اکنون با محکومیت به حبس ابد در زندان بسر می برند. در ضمن محاکمه این دو نفر، گروه های موافق و مخالف همجنسگرایی دست به اعتراضات و تظاهرات وسیعی زدند. 2. Gwen Amber Rose Araujo معروف به ادوارد، یک مرد مبتلا به اختلال هویت جنسی (ترانس جندر) بود که در اکتبر سال 2002 میلادی به دست سه مرد در یک میهمانی دوستانه به قتل رسید .ظاهراً ماجرا از این قرار بود که در شب حادثه ادوارد که بعنوان یک دختر و با نام لیدا وارد میهمانی شده بود به زور مورد معاینه یکی از زنان شرکت کننده در میهمانی قرار میگیرد و مشخص میشود که دارای آلت مردانه است. با اعلام این مطلب مردانی که قبلاً با او معاشقه کرده بودند از این امر بشدت خشمگین میشوند و Mike Magidson اقدام به فشردن گلوی او در وسط سالن میکند. در این زمان تمام میهمانان بجز دو نفر یعنی Jose Merel and Jaron Nabors از خانه فرار میکنند. با رفتن بقیه این سه نفر با ماهی تابه سنگین و قوطی رب گوجه و وزنه آهنی اقدام به شکستن جمجمه او میکنند بطوریکه سرش کاملاً شکاف برمیدارد و خون فوران میکند. در همین زمان مایک با زانو چنان سر او را به دیوار میکوبد که جای جمجمه وی کاملاً روی دیوار نقش می بندد. بعد آنها جسد نیمه جان لیدا را به گاراژ می برند و با طناب اقدام به خفه کردن وی میکنند و جسدش را به کف کامیون مایک می اندازند و او را به همراهی نفر چهارم Jason Cazares به پارک جنگلی الدورادوی کالیفرنیا می برند و در چاله کم عمقی دفن میکنند. تقریباً دو هفته طول کشید تا جسد لیدا کشف شود. هیچیک از مهمانها از ترس تلافی قاتلین چیزی در این مورد به پلیس نگفته بودند. اندکی بعد Nabors در مورد این مسئله با یکی از دوستانش صحبت میکند و او نیز جریان را به پلیس گزارش میدهد. بعداً Nabors با قول تخفیف مجازات از طرف پلیس حاضر میشود علیه سه نفر دیگر شهادت دهد. جریان دادگاه یک بار دیگر به درخواست هیئت ژوری به منظور رسیدن به نتیجه نهایی تکرار شده و به دور دوم کشیده میشود. در دادگاه اول مایک بطور ضمنی با استناد به قانون مورد اشاره اظهار میدارد که در آن زمان تحت تأثیر هیجانات جنسی قرار داشته است و تنها خود را بخاطر قتل از نوع درجه دوم (بدون برنامه ریزی قبلی) گناهکار میداند. در 27 ژانویه 2006 رسماً حکم محکومیت این افراد شامل 15 سال حبس برای مایک و خوزه و 6 سال حبس (توافقی با رئیس دادگاه از طرف متهم) برای جیسون به آنها ابلاغ میشود .بنا به نظر نزدیکان وی، ادوارد از بچگی کودک با انرژی و فعالی بود که همیشه سرگرم بازیگوشی و شوخی و خنده با بقیه بود. او از همان زمان علاقه خود به دختر بودن را نشان میداد و زمانی که در آستانه بلوغ بر هویت جدید خود پافشاری کرد بتدریج تبدیل به آدم منزوی و تنهایی شد که علاقه ای به شرکت در فعالیت های عمومی مثل کلیسا و دبیرستان نداشت. او چندی قبل دبیرستان را ترک گفته بود تا کاری برای خود بدست آورد اما تا زمان قتل موفق به این کار نشد. مادرش پس از این واقعه در مصاحبه با روزنامه ها از او بعنوان "فرشته کوچولویی" یاد کرد که مرگش هشداری بود برای جامعه در معرض جنایت، و درخواست کرد تا از این پس برای چنین جنایاتی مجازات اعدام را درنظر بگیرند. در مراسم تشیع جنازه ادوارد/ لیدا صدها تن از دوستان و طرفدارانش همراه با متنفذین و رهبران محلی شرکت کردند و در محکومیت این جنایت اقدام به راهپیمایی کردند. در واقع در یکسال قبل از آن قتل ادوارد بیست و هفتمین مورد از چنین قتلها در ایالات متحده بوده است. راهپیمایی های مشابهی هم از سوی گروه های مختلف مردم در دیگر شهرهای آمریکا برگزار شد. چند روز بعد پیروان متعصب یک فرقه باپتیست با گردهمایی، پلاکاردی را نشان میدادند که روی آن نوشته شده بود: "ادی هم بدنبال ماتیو شپارد وارد جهنم شد.
۱ نظر:
سلام از این که با شما رد وبلاگتون اشنا شدم خیلی خوشحالم
من واراند هستم
می تونید وبلاگم رو ملاحضه کنید و از اون طریق وبلاگهای همجنسگراهای بسیاری رو ببینید
موفق باشید دوست عزیز
ارسال یک نظر