جمعه، آبان ۰۵، ۱۳۸۵

بي بهونه

تو باز ،‌مثل هميشه با نسيم مي رقصي و مي روي
من ،‌با باران مي گريم و در خاك مي شوم
اما انگار امشب هم فقط قرار است باران بيايد
تا مسيرسياه نگاه سرگردان مرا تا ستاره مان خط خطي كند تا من راه نگاه اين ستاره را گم كنم
همان ستاره اي كه دوست داشتم تو هم آن را ستاره مان خطاب مي كردي
از شبي كه تورفته اي ،‌
نمي دانم كجا ؟!!!
به قول خودت به دنبال حقيقت
اين ستاره مثل من بي تو ،‌تنها همان ستاره اي كه شبها با هم تماشايش مي كرديم
همان ستاره اي كه هنوز با ياد آبي و مهتابي تو بيدار مانده
تنها دلخوشي شبها و خلوتهاي خسته من شده
و من در خلوتهاي بي تو بي خودي خودم ،‌در هجوم خيال خوب تو آنقدر گريه كرده ام
كه ديگر امشب تمام آسمانهاي باراني شده
حالا ديگر ، گريه هايم به جاي آنكه نگاهم را شفاف كنند و دلم را صاف
آسمان را هم تيره وخط خطي مي كنند تا من راه نگاه اين آخرين ستاره را هم گم كنم
آسمان هم كه بدون ماه و خورشيد و ستاره ديگرآسمان نيست
آنقدر باران مي آيد كه من مطمئنم اگر امشب مي خواستي بيايي
تا حالا پشيمان شدي ،‌لااقل باران بهانه غمگين و قشنگي است براي نيامدن امشب،‌
بهانه ات را باور ميكنم
مجبورم!!!!
اما باور كن نمي توانم باور كنم كه من تمام روزهاي آفتابي را هم
بيهوده زير چتر سنگين انتظار تو نفس كشيده ام
نازنین ام ...
اگه توآمدی و ماندی این سه نقطه چین و پر کن!!

هیچ نظری موجود نیست: