آرزوي سبز من! باز از تو بنويسم؟بنويسم که جز تو اميدي براي نجات اين شب طولاني نيست؟بنويسم که چقدر بزرگي؟اي آرزوي سبز من؟هر چه مي نويسم ، باز نام تو به ميان مي آيد.باز انگار عطر تو مرا در خود غرق مي کند.مي خواهم صادقانه بگويم.دلم براي تو تنگ است.روزها آمدند و رفتند ، اما اميد وصال تو در قلبم نمرد.چقدر براي آمدنت اشک ريختم.نيامدي.و اين باران هرگز بند نيامد.اي مهربان تر از باران!اي اميد بودنم!با چقدر کلمه از خوبي تو بگويم؟ چگونه بگويم که از حضور تو سرشارم؟مي دانم مي آيي. روزي که خورشيد از مشرق شانه هايت طلوع خواهد کرد و آسمان فرود خواهد آمد تا دستان مهربان تو را ببوسد.روزي نگاهم را به قربانگاه ديدار تو مي آورم.پس به انتظار مي نشينم و از تاريکي نمي هراسم
سهشنبه، مهر ۱۱، ۱۳۸۵
آرزوي سبز من
آرزوي سبز من! باز از تو بنويسم؟بنويسم که جز تو اميدي براي نجات اين شب طولاني نيست؟بنويسم که چقدر بزرگي؟اي آرزوي سبز من؟هر چه مي نويسم ، باز نام تو به ميان مي آيد.باز انگار عطر تو مرا در خود غرق مي کند.مي خواهم صادقانه بگويم.دلم براي تو تنگ است.روزها آمدند و رفتند ، اما اميد وصال تو در قلبم نمرد.چقدر براي آمدنت اشک ريختم.نيامدي.و اين باران هرگز بند نيامد.اي مهربان تر از باران!اي اميد بودنم!با چقدر کلمه از خوبي تو بگويم؟ چگونه بگويم که از حضور تو سرشارم؟مي دانم مي آيي. روزي که خورشيد از مشرق شانه هايت طلوع خواهد کرد و آسمان فرود خواهد آمد تا دستان مهربان تو را ببوسد.روزي نگاهم را به قربانگاه ديدار تو مي آورم.پس به انتظار مي نشينم و از تاريکي نمي هراسم
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر